زینت زن=حفظ حجاب


 

گرمای تابستان چه لذت بخش است

 

 

وقتی با خدا معامله بهشت وجهنم میکنم

 

 

گرما را به جان میخرم اما حجابم رابا جهنم عوض نخواهم کرد

 

 

 

 



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:حجاب,حفظ حجاب,زینت زن,باحجاب باشیم, ] [ 9:35 ] [ sahar ]
[ ]

نشانه های از نبرد خونین دشت کربلا

بیش از 1300 سال است که از حماسه کربلا می گذرد نشانه های از نیزه های دشت کربلا پیدا شده است. 

 

حسن پلارک رئیس ستاد بازسازی عتبات در گفت و گو با خبرنگار گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان ؛ با اشاره به کشف نیزه شکسته های نبرد عاشورا گفت:با توجه به همه استنادهای تاریخی موجود، صحنه ای که امروز به عنوان مقام و بارگاه حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت ابوالفضل عباس است، دقیقا نقطه واقعه کربلا و محل دفن شهدای کربلاست و یکی از مراکز مذهبی است که بالاتفاق هیچ کس تردیدی در مورد این محل هم از نظر صحنه کربلا و هم از نظر دفن شهدای کربلا ندارد.

وی در ادامه افزود: ما در دو موضع در داخل حرم در اطراف ضریح سیدالشهدا (ع) حفاری کردیم که یک مرحله با عمق یک و نیم متر برای تعویض و زیرسازی سنگ و تعویض ضریح امام حسین و یک مرحله برای تقویت ستون ها به منظور ترفیع گنبد بود.

پلارک تصریح کرد: در گمانه زنی هایی هم که در بین الحرمین و در صحن حضرت زینب(ع) داشتیم، در عمق 6 تا 8 متری با اشیایی برخورد داشتیم که فلزات اکسید شده بود.

وی با بیان اینکه این اشیای فلزی به احتمال بسیار زیاد ادوات جنگی عاشوراست گفت:این گمانه ها برای انجام آزمایشات به منظور شناخت استحکام خاک بر روی تربتی که درداخل آنها قرار گرفته است به ایران آورده شد و هم اکنون در یکی از شهرستان ها نگهداری می شود.

رئیس ستاد بازسازی عتبات از ماجرای خونین شدن تربت موجود در این گمانه ها سخن گفت و یادآور شد:عاشورای سال گذشته به من اطلاع دادند که سریعتر خود را به شهرستان مربوطه برسانم ومن نیز بالافاصله عازم محل شدم و ماجرا از این قرار بود که رگه هایی قرمز رنگ در گمانه هایی که در صندوق های محل نگهداری تربت و فلزات اکسید شده است، دیده می شد که از شب عاشورا این رگه ها پدیدار شد و تا ظهر عاشورا نیز وجود داشت.

وی تاکید کرد: تربتی نیز درموزه حرم سیدالشهدا وجود دارد و وهر ساله در روز عاشورای حسینی به رنگ سرخ تبدیل میشود .

 



برچسب‌ها:

...::چادری به رنگ کعبه::...

 

 

 



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:, ] [ 19:19 ] [ sahar ]
[ ]

مدیر صحبت میکنه...!!!

 سلام دوستان

 

خواهشا نظر  تبلیغی نذارید

 

باتشکر

 



برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:, ] [ 11:28 ] [ sahar ]
[ ]

خــــــــدای مـــــــــــن

 خــــــــدای مـــــــــــن

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم،

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتـم باز گـشتم،

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ،

اما…

تـــــو در مـــــن چــــــه دیــــــدی کــه به من وفــــادار مانـدی…؟

 

 

 


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 24 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:14 ] [ sahar ]
[ ]

بدون شرح

توکه بامنی پرچم افکارم می شوی.......


توکه بامنی زبان می شوی وبرای همه از اعتقاداتم می گویی.......

توکه بامنی او می داندباید کنار برودتامن ردشوم................

توکه بامنی من«خانوم»خطاب می شوم ودیگری«خانومی»

توکه بامنی من بدون ترس قدم برمیدارم.....

تومایه امنیت من.....

افتخارمن.....................

وهمه حس آرامش منی...................

 

توهمان سیاه

همیشه همراه منی 

 

Image and video hosting by TinyPic



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, ] [ 15:1 ] [ sahar ]
[ ]

♥زندگی همینه♥

 

 

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ] [ 20:55 ] [ sahar ]
[ ]

می شه من قبل از عمل بمیرم ؟

کودک سرطانی

 

 

تازه فهمیدم چقد دلم چقد کوچیکه وقتی.......... 

پسر بچه ی سرطانی قبل از ورود به اتاق عمل به پرستار گفت :
خانم اجازه ؟
پرستار گفت : جونم عزیزم !
می شه من قبل از عمل بمیرم ؟ ;-(
آخه مامان و بابام واسه عمل پول ندارن ;-(



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, ] [ 22:39 ] [ sahar ]
[ ]

...داستان عبرت آموز آلزایمر مادر

 
چمدونش را بسته بودیم ،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!”
خجالت کشیدم …! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.


اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت
گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
“مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
“گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!”
 



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, ] [ 12:52 ] [ sahar ]
[ ]

♥پرنسس های چادر به سر بخوانند...♥

 

چـادرِ مـن

 

نـه بـرای نشـان دادن فقـر در سریـال هـای کشـورم است …

 

نـه لبـاس متهمـان ِ دادگـاه و زنـدان هـا …

 

چـادر مـن تـاج بنـدگـی مـن است …

 

سنـد زهـرایی بـودنـم را امضــا میکنـد …!

 

 

طعنـه هـا دلسردت نکنـد بـانــو …

 

بـا افتخـار در کوچـه هـای شهـر قـدم بـزن …! 

 

 



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, ] [ 11:1 ] [ sahar ]
[ ]

لایک زور وده ...!

 تنها دستی كه میشه با افتخار بوسید، دستِ پدر و مادره♥

اگه قبول داری لایک کن♥

 

 

 



برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 14:48 ] [ sahar ]
[ ]

مراقب باشید شیطان درکمین است

حوا در بهشت قدم می زد که مار به او نزدیک شد و گفت:-این سیب را بخور.
حوا که درسش را از خداوند آموخته بود، قبول نکرد.
مار اصرار کرد: این سیب را بخور. چون باید برای شوهرت زیباتر شوی.
حوا پاسخ داد: نیازی ندارم؛ او که بجز من کسی را ندارد...
مار خندید: البته که دارد.
حوا باور نمی کرد. مار او را به بالای یک تپه، به کنار چاهی برد.
-آن پایین است، آدم او را آنجا مخفی کرده.
حوا درون چاه نگاه کرد و در آب چاه بازتاب تصویر زن زیبای را دید. و سپس سیبی را که شیطان به او پیشنهاد می کرد، خورد... 



موضوعات مرتبط: عاشقانه ، ،

برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:, ] [ 16:19 ] [ sahar ]
[ ]

چرا داد می زنیم؟

 

چرا داد می زنیم؟

 

 عصبانیت، پرخاشگری، فریاد

 

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی مان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

 

عصبانیت، پرخاشگری، فریاد

 


شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است.

 

عصبانیت، پرخاشگری، فریاد

 


استاد ادامه داد: هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

 



موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه ، ،

برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:, ] [ 16:13 ] [ sahar ]
[ ]

داستان فوق العاده "مادر..."

 

 ...:::حتما بخونین:::...



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, ] [ 12:1 ] [ sahar ]
[ ]

چادرسر کردن بلدی نمیخواد..

مراقب صدفت باش مروارید کوچک......

 

   

 

 برای مشاهده مطالب به ادامه مطلب بروید



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 3 دی 1389برچسب:, ] [ 13:18 ] [ sahar ]
[ ]

داستان عبرت آموز

 

  

 

خآنم .... شـمآره بدم؟

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟ خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 3 دی 1388برچسب:, ] [ 11:36 ] [ sahar ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد